در این رمان زیبا نویسنده خواسته است تجربه تلخی را که درجریان اقامتش در خارج از کشور برای او پیش آمده بود، شرح دهد؛ تجربه ای که مبتنی بر عشق او به قمار بود و سبب شد تا او پاک باخته و مقروض به روسیه بازگردد. قهرمان رمان، آلکسی ایوانویچ ، داستان خود را تعریف می کند....
توضیحات :
رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (۱۸۲۱-۱۸۸۱)، نویسنده روس، که در ۱۸۶۶ منتشر شد. نویسنده خواسته است تجربه تلخی را که درجریان اقامتش در خارج از کشور برای او پیش آمده بود، شرح دهد؛ تجربه ای که مبتنی بر عشق او به قمار بود و سبب شد تا او پاک باخته و مقروض به روسیه بازگردد. قهرمان رمان، آلکسی ایوانویچ ، داستان خود را تعریف می کند.
درباره کتاب
بعد از دو هفته غیبت، آخرالامر برگشتهام. حالا دیگر سه روز است که دوستانم آمدهاند اینجا، رولتنبرگ. با خود میاندیشیدم که لابد مشتاقانه انتظارم را میکشند، منتها اشتباه میکردم. از جناب ژنرال مگو که ذرهای بار خاطر نداشت و چند دقیقهای از سر بندهنوازی با من حرف زد و بعد بنده را خدمت خواهرش فرستاد. از قرار معلوم، سر راهشان به ترتیبی پول و پلهای قرض کرده بودند. تازه به نظرم هم رسید که جناب ژنرال تا اندازهای دستپاچه است. ماریا فیلیپوفنا گویا سرش خیلی شلوغ بود و به زحمت جواب سلامم را داد. ولی پول را از من گرفت، شمرد و به همه حرف و حدیث من گوش داد. منتظر آمدن مزنتسوف به صرف شام بودند، همینطور هم یارو فرانسوی و یک آقای انگلیسی. طبق معمول، تا اندک پولی در خانه پیدا میشد، بساط مهمانی برقرار میشد. خوب دیگر، رسم در مسکو چنین است. پولینا الکساندروفنا، تا مرا دید، پرسید مگر سفر قندهار رفته بودی، و تا من آمدم جواب بدهم گذاشت و رفت. معلوم است که مخصوصا این کار را کرد. ما بایست با هم، هر طور شده، بیرودربایستی حرف بزنیم...
این کتاب فوق العاده زیبا را فقط با قیمت 4000 تومان میتوانید تهیه کنید.
کتاب رمان قمارباز - اثر فئودور داستايفسكی
توضیحات :
رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (۱۸۲۱-۱۸۸۱)، نویسنده روس، که در ۱۸۶۶ منتشر شد. نویسنده خواسته است تجربه تلخی را که درجریان اقامتش در خارج از کشور برای او پیش آمده بود، شرح دهد؛ تجربه ای که مبتنی بر عشق او به قمار بود و سبب شد تا او پاک باخته و مقروض به روسیه بازگردد. قهرمان رمان، آلکسی ایوانویچ ، داستان خود را تعریف می کند.
درباره کتاب
بعد از دو هفته غیبت، آخرالامر برگشتهام. حالا دیگر سه روز است که دوستانم آمدهاند اینجا، رولتنبرگ. با خود میاندیشیدم که لابد مشتاقانه انتظارم را میکشند، منتها اشتباه میکردم. از جناب ژنرال مگو که ذرهای بار خاطر نداشت و چند دقیقهای از سر بندهنوازی با من حرف زد و بعد بنده را خدمت خواهرش فرستاد. از قرار معلوم، سر راهشان به ترتیبی پول و پلهای قرض کرده بودند. تازه به نظرم هم رسید که جناب ژنرال تا اندازهای دستپاچه است. ماریا فیلیپوفنا گویا سرش خیلی شلوغ بود و به زحمت جواب سلامم را داد. ولی پول را از من گرفت، شمرد و به همه حرف و حدیث من گوش داد. منتظر آمدن مزنتسوف به صرف شام بودند، همینطور هم یارو فرانسوی و یک آقای انگلیسی. طبق معمول، تا اندک پولی در خانه پیدا میشد، بساط مهمانی برقرار میشد. خوب دیگر، رسم در مسکو چنین است. پولینا الکساندروفنا، تا مرا دید، پرسید مگر سفر قندهار رفته بودی، و تا من آمدم جواب بدهم گذاشت و رفت. معلوم است که مخصوصا این کار را کرد. ما بایست با هم، هر طور شده، بیرودربایستی حرف بزنیم...
این کتاب فوق العاده زیبا را فقط با قیمت 4000 تومان میتوانید تهیه کنید.